جدول جو
جدول جو

معنی کمر گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

کمر گشودن(رَ نَ / نِ شُ دَ)
کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمر گشادن شود
لغت نامه دهخدا
کمر گشودن
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
کمر گشودن((~. گُ دَ))
گشودن کمربند از کمر، صرف نظر کردن
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ دَ)
فرج یافتن. گشایش یافتن کار:
ای صبر بگفتی که چو غم پیش آید
خوش باش که کار تو ز من بگشاید.
مجیر بیلقانی.
عمری ببوی یاری بردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ تَ)
گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین).
- کمر از میان کسی گشادن، کمربند او را باز کردن. (فرهنگ فارسی معین).
، کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان) (از انجمن آرا). کمر گشودن. ترک کردن و قطع نظر نمودن. (ناظم الاطباء).
چو من زین ولایت گشادم کمر
تو خواهی ستان افسر و خواه سر.
نظامی (از آنندراج).
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مور داری دانه می باید کشید.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از ترک تردد کردن. (آنندراج). ترک تردد کردن. از رفت و آمد صرفنظر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از توقف نمودن و بازماندن از کاری هم هست. (برهان) (از انجمن آرا). توقف کردن. (ناظم الاطباء). بازماندن. (آنندراج) :
قبای ملک برازنده دید بر قد تو
نهاد فتنه کلاه از سر و کمر بگشاد.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
- کمر از میان کسی گشادن، کنایه از معزول کردن وی از کار. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بازداشتن وی را از پرداختن کاری. وی را ازعمل و تصرف در کاری بازداشتن:
گشاده هیبت او از میان فتنه کمر
نهاده حشمت او بر سر زمانه کلاه.
انوری (از انجمن آرا).
، تسلیم شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
بار از ستور به زمین نهادن و گشودن آن
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
یا کام دل گشودن. مراد دل برآمدن. به مراد دل رسیدن:
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ تَ)
مملکت گیری کردن. بر کشور دیگران غلبه کردن. کشور دیگری راضمیمۀ مملکت خود کردن. فتح کشور دیگری کردن، آغاز پادشاهی کردن. سلطنت کردن:
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ گُ سَسْ تَ)
عبارت از استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و ترقی نمودن از آن. (آنندراج). استوار بستن کمر به قصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن. (فرهنگ فارسی معین) :
کمر بر کلاه فریدون کشید
سر تخت بر تاج گردون کشید.
نظامی (از آنندراج).
و رجوع به کمر و کمرکش در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار گشودن
تصویر کار گشودن
کار گشودن کسی را یا کار کسی گشودن، انجام شدن کاروی: (عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زان انتظار مار نگشود هیچ کاری) (سعدی. طیبات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گشادن
تصویر کمر گشادن
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر کشیدن
تصویر کمر کشیدن
بر چیزی استوار بستن کمر بمقصد غالب آمدن بر آن و افزون شدن از آن: (کمر برکلاه فریدون کشید سر تخت بر تاج گردون کشید)، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر کشیدن
تصویر کمر کشیدن
((~. کِ دَ))
آماده شدن، مهیا شدن، کمر بر میان بستن، کمر بستن
فرهنگ فارسی معین